baznashr

چرا باید سریال کارتونی Gravity Falls را تماشا کنید؟

on .

پخش سریال تحسین‌شده و فوق‌العاده‌ی «گرویتی فالز» (Gravity Falls) مدتی پیش به پایان رسید. زومجی در این مطلب به معرفی و بررسی یکی از بهترین برنامه‌های سال‌های اخیر تلویزیون می‌پردازد.

gravity falls.jpgf

امکان ندارد یک پسربچه یا دختربچه‌ی ۱۲ ساله باشید و یک پردازشگر گرافیکی جی‌فورسِ تایتان ایکسِ جداگانه برای خلق بی‌مشکل و پخش بدون افت فریم رویاپردازی‌های بی‌پروا، تصوراتِ افسارگسیخته و داستان‌ها و دنیاهای دیوانه‌وارتان نداشته باشید. اگرچه در کودکی قدرت ذهن‌مان و چندتا اسباب‌بازی درب‌و‌داغان برای شیرجه‌زدن به درون دنیای رنگارنگ و بی‌قانونِ کودکانه‌‌مان کافی بود، اما بعد از مدتی که از دوران کودکی فاصله می‌گیریم و در برابر واقعیتِ سفت و سخت و بی‌تغییر اطرافمان قرار می‌گیریم، به دو سرنوشت دچار می‌شویم: یا خدای ناکرده توسط سیاهی بزرگسالی بلیعده می‌شویم و به یکی دیگر از میلیون‌ها آدم جدی این دنیا که دیگر پردازشگر گرافیکی ذهنشان را آپگرید نکرده‌اند تبدیل می‌شویم، یا با چنگ و دندان آن چشم‌انداز جسورانه را حفظ می‌کنیم و هر از گاهی به دنیاها و تالارهای عجیب‌و‌غریب اما خاک‌خورده‌ی ذهن‌مان سرک می‌کشیم.

در حالی که فراموش کردن آسان است، فکر کردن مثل یک بچه‌ی ۱۲ ساله در بیست سی سالگی به‌طرز طاقت‌فرسایی هنر می‌خواهد. اما لازم نیست زانوی غم بقل بگیرید. من به تازگی گنجینه‌ای را کشف کرده‌ام که برای کسانی که پردازشگر گرافیکی تصوراتشان از مُد افتاده یا به نفس‌های آخرش رسیده، مثل یک موتور جایگزین عمل می‌کند. آنهایی که مثل من کماکان با هزار دردسر به لذت‌های دوران کودکی چنگ انداخته‌اند را با بهشتی غیرقابل‌باور روبه‌رو می‌کند و به آنهایی که همه‌چیز را فراموش کرده‌اند هم یادآور می‌شود که همه‌ی ما شهرِ گم‌شده‌ای داریم که روی هیچ نقشه‌ای نیست و فقط ما از آن خبر داریم. جایی که اتفاقات خارق‌العاده، عادی هستند و ماجراجویی و کشف رازورمزهای شگفت‌انگیز و ترسناک، بخشی از زندگی.

سریال کارتونی «گرویتی فالز» چنین گنجینه‌ای نایابی است. «گرویتی فالز» تمام ویژگی‌های محصولی که باید برای رسیدن به درجه‌ی شاهکار داشته باشد را گردهم آورده است. اول از همه، با سریالی طرفیم که در زمینه‌ی داستان‌گویی، شخصیت‌پردازی و خلق اتمسفری که غده‌های احساسی‌مان را تحریک می‌کنند، فوق‌العاده است. البته منظورم از «فوق‌العاده» یک صفت تکراری که هرروز بارها آن را می‌خوانید نیست. «فوق‌العاده» یعنی «گرویتی فالز» یک اپیزود ضعیف و بد هم ندارد. یعنی تمام اپیزودهای سریال به دو گروه تقسیم می‌شوند: (۱) عالی، (۲) بی‌نظیر. اما چیزی که باعث می‌شود سریال را فراتر از قابلیت‌های فنی‌اش دوست داشته باشم، این است که «گرویتی فالز» یک‌جور ارتباطِ شخصی منحصربه‌فرد نیز با تک‌تک تماشاگرانش برقرار می‌کند و از این طریق کاری می‌کند تا بعد از هر اپیزود نگاه‌تان چندین درجه به افراد و دنیای پیرامون‌تان تغییر کند و جدا از سرگرم‌شدن تا سر حد مرگ، روح‌تان هم جلا پیدا کند. از ته دل بخندید. چشم‌هایتان را خیس پیدا کنید و موقع خواب داستان‌های اسرارآمیز خودتان را در ذهن‌تان تصور کنید.

gravity falls

با این همه، متاسفانه «گرویتی فالز» حداقل در بین سریال‌بین‌های ایرانی چندان مشهور نیست. چنین چیزی درباره‌ی «ریک و مورتی» هم صدق می‌کند، اما حداقل وضعیت آن سریال بهتر است. شاید به خاطر اینکه «گرویتی فالز» برخلاف «ریک و مورتی» در شبکه‌ی دیزنی تهیه شده و برخلاف اینکه به موضوعات جدی و مهمی می‌پردازد، اما کاملا به قلمروی محصولات بزرگسالانه قدم نمی‌گذارد. این مسئله در نگاه اول این‌طور به نظر می‌آید که آره، با یک کارتون بچگانه طرف هستیم که در آن خبری از خشونت و خونریزی و فحش و بد و بیراه نیست. اما نگذارید چنین فکری جلویتان را از دیدن سریال بگیرد. بعد از چند اپیزود تازه می‌فهمید خط قرمزهای سریال یکی از ویژگی‌های مهمش هستند که علاوه‌بر بالا بردن کیفیت سریال، با حال‌و‌هوای داستان نیز هم‌خوانی دارند و همچنین کاری کرده‌اند تا در اینجا شاهد جوک‌های بی‌تربیتی تکراری کارتون‌های دیگر نباشیم و در عوض سازندگان از راه و روش‌های خلاقانه‌تری موقعیت‌های کمدی‌شان را خلق می‌کنند.

سریال درباره‌ی خواهر و برادر دوقلویی به اسم‌های دیـپـر و مِیـبل پاین است که برای تعطیلات تابستان به شهر کوچک گرویتی فالز می‌روند

سریال درباره‌ی خواهر و برادر دوقلویی به اسم‌های دیـپـر و میـبل پاین است که برای تعطیلات تابستان به شهر کوچک گرویتی فالز که در جای دورافتاده و ناشناخته‌ای در وسط جنگل‌های کاج و کوهستان‌های برفی قرار دارد، فرستاده می‌شوند. آنجا اِستن، عموبزرگشان (بر وزن پدربزرگ)، صاحب مغازه‌ی توریستی ساختگی‌ای به اسم «کلبه‌ی اسرار» است که با دیدنی‌ها و گالری‌های طبیعی و تاریخی جعلی گردشگران را گول می‌زند و پولشان را به جیب می‌زند. اما گرویتی فالز یک شهر معمولی نیست. به‌طوری که اگر از آن به عنوان مرکز اتفاقات فراطبیعی و عجیب‌و‌غریب دنیای سریال یاد کنم اغراق نکرده‌ام. در «ریک و مورتی» این اختراعات، ابزارآلات و تکنولوژی‌های علمی‌-تخیلی ریک است که پای موجودات و دنیا‌های موازی دیگر را به خانه‌ی خانواده‌ی اسمیت باز می‌کند. اما شما کافی است شب در خیابان‌ها یا جنگل‌های سوت‌و‌کورِ گرویتی فالز شروع به پیاه‌روی کنید تا ناگهان چشمتان به یک کوتوله‌ی کلاه‌به‌سر یا هیولای غول‌پیکر بیافتد.

gravity falls.jpgfff

دیگر خودتان تصور کنید دیپر و میبل که بچه‌های فضول، کنجکاو، نترس و ماجراجویی هستند چگونه به سرعت در دل عجایبِ گرویتی فالز گم می‌شوند. اصلا همان اپیزود اول نشان می‌دهد که گرویتی فالز حامل چه راز و رمزهای دیوانه‌واری است. در اپیزود اول آنها به چندتا دفتر یادداشتِ معما‌یی و مرموز برمی‌خورند که طیف وسیعی از موجودات فراطبیعی که در حومه‌ی شهر زندگی می‌کنند را شرح می‌دهد. از اینجا به بعد احتمال وقوع هرچیزی را داشته باشید. از گشت‌و‌گذار بچه‌ها و دوستانشان در یک سوپرمارکت جن‌زده و کشف راز ارواح آن و کوتوله‌هایی که رنگین کمان استفراغ می‌کنند (!) گرفته تا یک نوزاد غول‌پیکر از بُعدی دیگر که توانایی کنترل زمان را دارد، رستاخیز زامبی‌ها و تئوری توطئه‌ای درباره‌ی یک رییس‌جمهور فراموش‌شده‌ی امریکا و سقوط کاراکترها درون چاهی که تمامی ندارد!

مثل «ریک و مورتی» در اینجا نیز با دو نوع اپیزود طرف هستیم؛ آنهایی که خط اصلی داستان را پیشرفت می‌دهند و آنهایی که شامل یک داستان فرعی می‌شوند. نکته‌ی مهم ساختار داستان‌گویی سریال این است که داستان‌‌های فرعی بعد از اتمام فراموش نمی‌شوند. بلکه سازندگان از اپیزودهای فرعی برای کاوش در درون کاراکترها، احساسات و پرداخت روابط‌شان استفاده می‌کنند و کاراکترهای جدیدی که در این اپیزودها معرفی می‌شوند، در ادامه‌ی سریال فراموش نمی‌شوند و همین یک روایت منسجم، وابسته و مرتبط را تشکیل می‌دهد و کمک زیادی به دنیاسازی سریال می‌کند.

Gravity-Falls-disney-channel-38692648-1600-900

اتفاقات عجیب و غریب «گرویتی فالز» یکی از عناصر دوست‌داشتنی و مهم سریال است. این را فقط به این دلیل نمی‌گویم که دیدن مبارزه‌ی بچه‌ها با یک هیولای ترسناک هالووینی که از آب‌نبات ساخته شده، جذاب است (که هست). بلکه این اتفاقاتِ فراطبیعی وسیله‌ای از سوی سازندگان برای شخصیت‌پردازی و کند‌و‌کاو در روابط کاراکترها به‌خصوص رابطه‌ی خواهر برادری دیپر و میبل است که قلب عاطفی سریال را تشکیل می‌دهد. به عبارتی دیگر تمام رویدادهای جنون‌آمیز سریال در خدمت داستان و شخصیت‌ها هستند. سوژه‌هایی مثل ابراز ناراحتی از بزرگ شدن، غمِ از دست دادن، کشف هویت، درک متقابل، تجربه‌اندوزی و اولین عشق شاید موضوعاتِ کلیشه‌ای و ساده‌ای به نظر برسند، اما سریال در ترکیب آنها با اتمسفر ماوراطبیعه‌ و شخصیت‌های فرعی‌اش آن‌قدر خوب است که در آن واحد هم سرگرم‌کننده می‌شود و هم عمیق. راستی حالا که حرف از شخصیت‌های فرعی شد بگذارید بگویم که سریال در زمینه‌ی استفاده از شخصیت‌های درجه دومش هم غوغا می‌کند. مثلا به عنوان بهترین‌شان باید به سوس، کارگرِ عمو استن اشاره کنم که شاید محبوبیتش از دیپر و میبل هم بیشتر است. مردی با فکر و قلب کودکانه‌ای که تک‌تک جمله‌هایش آدم را به ریسه می‌اندازد. یا وندی، دخترِ باحال، جسور و مشتی ۱۵ ساله‌ای که سوژه‌ی عشق دیپر است و کسی که وقتی کار به جاهای باریک کشید می‌توانید روی قابلیت‌های مبارزه‌‌اش حساب باز کنید. اما به جز اینها اعضای شهر نیز هستند که هرکدامشان داستان مختصری دارند و سریال در طول دو فصلش به حدی برایشان وقت می‌گذارد که در اپیزودهای پایانی یکدفعه به خودتان می‌آیید و می‌بینید اکثر مردم شهر را می‌شناسید و به آنها دل بسته‌اید.

قلب عاطفی سریال رابطه‌ی خواهر برادری دیپر و میبل است

گفتم قلب عاطفی سریال رابطه‌ی خواهر برادری دیپر و میبل است و واقعا هم این‌طور است. الکس هِرش، خالق سریال در مصاحبه‌های مختلفش گفته که سریال یک‌جورهایی زندگینامه‌ی خودش است و او در واقع شخصیت دیپر و خواهرش را براساس خصوصیات خودش و خواهرش در کودکی طراحی کرده است. مثل همه‌ی خواهر برادرها، آنها نیز اختلافات، تفاوت‌ها و ویژگی‌های منحصربه‌فرد خودشان را دارند. مثلا اگر میبل را مخزن بی‌پایانِ سبک‌سری، بی‌خیالی، مسخره‌بازی و معصومیت بدانیم، دیپر بچه‌ی باهوش‌تر، ساکت‌تر و جدی‌تری است. در حالی که میبل فانتزی‌های تیپیکال دختران را دارد و عاشق خوانندگان پسر بندهای موسیقی است و با خوکِ دست‌آموزش درد دل می‌کند، دیپر دوست دارد تبدیل به یک کارگاه ماوراطبیعه واقعی شود و جواب تمام سوالاتی که درباره‌‌ی گرویتی فالز دارد را پیدا کند. هر دو اما درگیری‌ها ذهنی خودشان را دارند که این مسئله درباره‌ی دیپر رایج‌تر است.

gravity falls.jpghh

اما هسته‌ی اصلی رابطه‌ی آنها درباره‌ی همکاری و کمک به همدیگر برای بزرگ شدن و درک علایق یکدیگر است. آنها اگرچه خیلی یکدیگر را کفری می‌کنند، اما نهایتا همدیگر را دوست دارند و نمی‌توانند بدون حضور دیگری زندگی کنند. راستش را بخواهید عشق دیپر و میبل در مقایسه با دیگر خواهر برادرهای تلویزیونی انقلابی است. چون آنها هرگز از روی قصد روی اعصاب یکدیگر نمی‌روند. حتی وقتی دست به اذیت کردن یکدیگر می‌زنند هم قشنگ می‌توانید حس کنید که فقط در حال شوخی کردن و دست انداختن همدیگر هستند.

مثلا در اپیزود «دیپر کوچولو» وقتی میبل متوجه می‌شود یک سانتی‌متر بلندتر از دیپر است همراه با عمو استن و سوس، برادرش را هدف رگبار مسخره کردن‌هایشان قرار می‌دهند. خب، ما در همان لحظه متوجه می‌شویم که میبل از روی نفرت برادرش را اذیت نمی‌کند. مدتی بعد در پایان‌بندی همین اپیزود، داستان به چرایی خوشحالی بی‌حد‌و‌مرز میبل از بلندتر بودن می‌پردازد و مشخص می‌شود که این مسئله یک دلیل روانی داشته و به رفتار خود دیپر برمی‌گشته و این‌طوری دوقلوهای پاین به یک درک متقابل می‌رسند. تقریبا اکثر اپیزودهای «گرویتی فالز» این‌گونه رابطه‌ی دیپر و میبل را مورد بررسی قرار می‌دهد و آنها را به سوی تکامل صیقل می‌دهد. یکی از نکات مثبت سریال که از خط قرمزهای شبکه حاصل شده، این است که تمام شخصیت‌‌های سریال به‌طرز واقع‌گرایانه‌ای حرف می‌زنند و فکر می‌کنند. به همین دلیل دیپر و میبل دقیقا مثل بچه‌های ۱۲ ساله رفتار می‌کنند و حرف‌هایی که خارج از شخصیتشان باشد را به زبان نمی‌آورند. این مسئله درباره‌ی دیگر شخصیت‌های سریال نیز صدق می‌کند و نویسندگان مطمئن شده‌اند که کسی را زیادی احمق یا باهوش نکرده باشند.

«گرویتی فالز» سریال بسیار پرجزییاتی است. تازه در بازبینی سریال است که به حوصله‌ و خلاقیتی که خرج تک‌تک سکانس‌های سریال شده پی می‌برید. در بازبینی دوباره‌ی سریال نه تنها می‌توانید دوباره از اول به سکانس‌های کلاسیکی مثل استفراغ رنگین کمان کوتوله‌ها یا رقص دیپر در لباس بـره بخندید، بلکه متوجه‌ی چیزهایی می‌شوید که ممکن است از نگاه‌تان مخفی مانده باشند. مثلا سریال از همان اپیزود اول از طریق ایستر اِگ‌ها و نکات مخفی تماشاگران حرفه‌ای‌تر را برای اتفاقات آینده آماده می‌کند و کافی است به‌طرز موشکافانه‌تری سریال را دنبال کنید تا اتفاقات آینده را پیش‌بینی کنید. «گرویتی فالز» اما بهشت عاشقان تئوری‌های توطئه، بحث‌های مربوط به ایلومیناتی، چشم جهان‌بین، تصاویر شیطانی و انجمن‌های سری و زیرزمینی است. البته قضیه به همین جدیتی که به نظر می‌رسد نیست و نیازی به تحلیل‌های چندوجهی نیست. الکس هِرش فقط از نمادگرایی‌های پرتعدادش برای خوش‌گذرانی با تماشاگرانش و مقدمه‌چینی آنتاگونیست اصلی سریال استفاده می‌کند. اما روی هم رفته، سریال از این مسائل به خوبی برای بازی کردن با مغز و انتظار تماشاگرانش استفاده می‌کند.

gravity falls (2)

«گرویتی فالز» ۴۰ اپیزود بیشتر ندارد. تنها نکته‌ی منفی سریال این است که چرا این‌قدر کم است. اما حداقل نکته‌ی مثبتش این است که آن‌قدر وقت و انرژی و خلاقیت صرف همین ۴۰ اپیزود شده که تماشای اول را به یک تجربه‌ی منحصربه‌فرد، شوک‌آور، هیجان‌انگیز، ترسناک و خنده‌دار تبدیل می‌کند و سریال طوری چندلایه است که در بازبینی‌های بعدی نیز کماکان جذاب و زیبا باقی می‌ماند. «گرویتی فالز» همه‌چیز دارد، از اتفاقات اسرارآمیز و کاراکترهای دوست‌داشتنی و هیولاهای ترسناک اما همدردی‌پذیر گرفته تا استایل گرافیکی خاصی که چشمانتان را سیراب می‌کند و کاری می‌کند تا به موقعیت این آدم‌های کارتونی غبطه بخورید. اما لازم به غبطه خوردن نیست. همان‌طور که دیپر گفت، همه‌ی ما یک گرویتی فالز داریم که روی نقشه مشخص نیست. اکثر آدم‌ها اسمش را نشنیده‌اند و بعضی‌ها فکر می‌کنند یک افسانه است. اما اگر کنجکاو هستید دست به کار شوید. ردش را بزنید. شاید آن را در میان جنگل‌های ذهن‌تان پیدا کنید.

تهیه شده در زومجی

لینک منبع : zoomit.ir

پربازدیدترین مطالب - ویندوز